حقیقت

راست و دروغ .

 کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فيلسوف است. 

کسی که راست و دروغ برای او يکی است متملق و چاپلوس است.

 کسی که پول مي گيرد تا دروغ بگويد دلال است. 

کسی که دروغ می گويد تا پول بگيرد گداست. 

کسی که پول می گيرد تا راست و دروغ را تشخيص دهد قاضی است. 

کسی که پول می گيرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکيل است. 

کسی که جز راست چيزی نمی گويد بچه است. 

کسی که به خودش هم دروغ می گويد متکبر و خود پسند است. 

کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است.

کسی که سخنان دروغش شيرين است شاعر است. 

کسی که علی رغم ميل باطنی خود دروغ می گويد زن و شوهر است. 

کسی که اصلا دروغ نمی گويد مرده است. 

 کسی که دروغ می گويد و قسم هم می خورد بازاری است. 

کسی که دروغ می گويد و خودش هم نمی فهمد پر حرف است.

کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند سياستمدار است



           
سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:, :: 16:12
ارانوس
هیچ کس نمی تواند شروع بد گذشته را تغییر دهد ،ولی همه می توانند برای پایانی موفقیت آمیز شروع جدیدی داشته باشند .....


           
شنبه 28 خرداد 1398برچسب:, :: 3:24
ارانوس
جهان سوم
 روزي در آخر ساعت درس يك دانشجوي دوره دكتراي نروژي ، سوالي مطرح كرد:
استاد،شما كه از جهان سوم مي آييد،جهان سوم كجاست ؟؟
فقط چند دقيقه به آخر كلاس مانده بود.من در جواب مطلبي را في البداهه
گفتم كه روز به روز بيشتر به آن اعتقاد پيدا مي كنم.
به آن دانشجو گفتم:
جهان سوم جايي است كه هر كس بخواهد مملكتش را آباد كند،
 
خانه اش خراب مي شود و هر كس كه بخواهد خانه اش آباد باشد
بايد در تخريب مملكتش بكوشد.
پروفسور محمود حسابي


           
شنبه 28 خرداد 1398برچسب:, :: 3:8
ارانوس

سوالاتی که اندیشیدن شما را تغییر خواهد داد

همه ما در طول زندگی خود چه بصورت آگاهانه و چه ناآگاهانه در تلاش برای تغییر خود و زندگی پیرامون خود هستیم. اما گاهی همه تلاش های ما برای این تغییرات به نتیجه مطلوب نمی رسند و ما از خود می پرسیم که کجای مسیر تغییر را اشتباه رفته ایم؟

نکته بسیار مهمی وجود دارد که بزرگان همیشه برای ما مطرح می کنند و آن این است که

” کشف صحیح صورت مسئله خود نیمی از راه حل است” و برای درک و کشف بهتر

مسائل اولین ابزاری که برای ذهن بشر در دسترس است پرسیدن سوال است.

همیشه خوب سوال پرسیدن یک هنر است ، بخصوص وقتی ما از خودمان سوال

می پرسیم و پاسخ را بایستی بخشی از درون ما، حال چه ذهن باشد چه قلب ما

پاسخ دهد.همانطور که داده های ورودی غلط منجر به نتیجه نا مطلوب خواهد شد،

پرسیدن سوال های خوب و مهم و تاثیرگذار از خود می تواند کلیدی باشد

برای یافتن پاسخ های درست و کسب موفقیت های مورد نظر.

(توصیه می کنم حتما وقت بگذارید و مطالعه کنید) 



ادامه مطلب ...


           
پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, :: 19:11
ارانوس

زن كه باشي درباره‌ات قضاوت مي‌كنند ؛در باره‌ي لبخندت كه بي‌ريا

نثار هر احمقي كردي در...باره‌ي زيبايي‌ات ... كه دست خودت نبوده

و نيست درباره‌ي تارهاي مويت كه بي‌خيال از نگاه شك‌آلوده‌ي احمق‌ها

از روسري بيرون ريخته‌اند درباره‌ي روحت، جسمت درباره‌ي

تو و زن بودنت ، عشقت، همسرت قضاوت مي‌كنند تو نترس و زن بمان

احمق‌ها هميشه زيادند نترس از تهمت ديوانه‌هاي شهر كه

اگر بترسي رفته رفته زنِ مردنما مي‌شوي



           
شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 14:46
ارانوس
هيچ چيز ويرانگرتر از اين نيست كه بفهميم كسى كه بهش اعتمادداشتيم وهمه زندگى مان بود،عمرى ست مارافريب داده!
يكى باش براى يك نفر،نه تصويرى مبهم براى همه!
دكترشريعت


           
شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 14:42
ارانوس
يك مرد عشق را پاس ميدارد ، يك مرد هرچه را كه بتواند به قربانگاه عشق مي آورد ،
 آنچه فدا كرد نيست فدا مي كند ، آنچه شكستني است ميشكند و آنچه تحمل سوز است
تحمل ميكند ، اما هرگز به منزلگاه دوست داشتن به گدايي نمي رود .


           
شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 14:39
ارانوس
1- من ساعت 8 شب به رختخواب رفتم و ساعتم را کوک کردم که 9 صبح زنگ بزند وقتی با صدای زنگ
 
ساعت از خواب بیدار شدم چند ساعت خوابیده بودم؟

2- عدد 30 را به نیم تقسیم کنید وعدد 10 را به حاصل آن اضافه کنید چه عددی به دست می آید؟

3- مزرعه داری 17 گوسفند زنده داشت تمام گوسفند هایش به جز 9 تا مردند چند گوسفند زنده برایش باقی
 
مانده است؟

4- اگر تنها یک کبریت داشته باشید و وارد یک اتاق سرد و تاریک شوید که در آن یک بخاری نفتی یک چراغ
 
نفتی و یک شمع باشد اول کدامیک را روشن میکنید؟

 

 جوا ب ها در ادامه مطلب


ادامه مطلب ...


           
یک شنبه 28 فروردين 1390برچسب:, :: 14:57
ارانوس

این مطلب را تا آخر بخوانید و به اتفاقی که می افته کمی فکر کنید (30 ثانیه بیشتر وقت نمی گیرد)

این مطلب را تا آخر بخوانید و به اتفاقی که می افته کمی فکر کنید (30 ثانیه بیشتر وقت نمی گیرد)
>
>
>
>
>
>
ادامه مطلب مراجعه کنید .



ادامه مطلب ...


           
پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, :: 20:20
ارانوس

 هنگام ناهار به شهری می رسی, رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن.

 در حمام آواز بخوان. در روز تولدت درختی بکار. طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند. بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.

فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی. ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن. هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.

شیر کم چرب بنوش. هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.

فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.

از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس. فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنن



           
شنبه 13 فروردين 1390برچسب:, :: 19:34
ارانوس

 

آرزوهای زیبای ویکتورهوگو برای شما!

 

اول از همه برایت آرزومندم كه عاشق شوی،
 

و اگر هستی، كسی هم به تو عشق بورزد،

و اگر اینگونه نیست، تنهائیت كوتاه باشد،

و پس از تنهائیت، نفرت از كسی نیابی.

آرزومندم كه اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،

بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی كنی.

 

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،

از جمله دوستان بد و ناپایدار،

برخی نادوست، و برخی دوستدار

كه دست كم یكی در میانشان

بی تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است،

برایت آرزومندم كه دشمن نیز داشته باشی،

نه كم و نه زیاد، درست به اندازه،

تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،

كه دست كم یكی از آنها اعتراضش به حق باشد،

تا كه زیاده به خودت غرّه نشوی.

و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی

نه خیلی غیرضروری،

تا در لحظات سخت

وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است

همین مفید بودن كافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.

 

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی

نه با كسانی كه اشتباهات كوچك میكنند

چون این كارِ ساده ای است،

بلكه با كسانی كه اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میكنند

و با كاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.

و امیدوام اگر جوان كه هستی

خیلی به تعجیل، رسیده نشوی

و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی

و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی

چرا كه هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد

و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

  امیدوارم حیوانی را نوازش كنی

به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یك سَهره گوش كنی

وقتی كه آوای سحرگاهیش را سر می دهد.

چرا كه به این طریق

احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.


امیدوارم كه دانه ای هم بر خاك بفشانی

هرچند خُرد بوده باشد

و با روئیدنش همراه شوی

تا دریابی چقدر زندگی در یك درخت وجود دارد..

  بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی

زیرا در عمل به آن نیازمندی

و برای اینكه سالی یك بار

پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.

فقط برای اینكه روشن كنی كدامتان اربابِ دیگری است!

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی

و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی

كه اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان

باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.

اگر همه ی اینها كه گفتم فراهم شد

دیگر چیزی ندارم برایت آرزو كنم.

 



           
پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, :: 13:26
ارانوس

دوستان پاک ، چوبهای خیسی هستند که با آتش زندگی ، نه می سوزند و نه خاکستر می شوند

 



           
پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, :: 2:37
ارانوس

روزی جناب میرعلی شاه،مولانا بنائی را طلبید.چون مولانا بنائی از دور پیدا شد،

میرعلی نوعی نگاه کردن گرفت که گویا او را نمی شناخته.چون نزدیک رسید،

میرعلی گفت:

((بنائی،تو بودی؟! چون از دور پیدا شدی،من خیال کردم که الاغی است می آید.))

بنائی گفت:

((من هم از دور شما را که دیدم،خیال کردم که آدمی آنجا نشسته است))!!



           
سه شنبه 9 فروردين 1390برچسب:, :: 16:45
ارانوس

لبخند بزن بدون انتظار پاسخی از دنیا و بدان که روزی آنقدر شرمنده می شود

 

 که به جای پاسخ به لبخندهایت با تمام سازهایت می رقصد باور کن.

 



           
چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, :: 18:19
ارانوس

اگردرصحنه زندگى به ناگاه يکى از سيم هاى سازت پاره شد ،

 آهنگ زندگى را چنان بنواز وادامه بده که کسى نداند برتو چه گذشته است.



           
چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, :: 18:16
ارانوس

همیشه از خوبی آدم ها برای خودت دیوار بساز ؛

 

هرگاه در حقت بدی کردن، فقط آجری از دیوار بکن

 

بی انصافی است اگر دیوار را خراب کنی.



           
چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, :: 18:12
ارانوس

خدایا ، کمک کن دیرتر برنجم ، زودتر ببخشم ، کمتر

 قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم.



           
یک شنبه 29 اسفند 1389برچسب:, :: 17:40
ارانوس

همسرم نواز با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟

 میشه بیای و بهدختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

شوهر روزنامه رو به کناری انداخت و بسوی آنها رفت

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود

ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود,


گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت :

باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا

مکث کرد

 

 

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟

د ست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد

باهاش دست دادم و تعهد کردم

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت

اصرار کنی

بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.

و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت

کرده بودن عصبانی بودم 

وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد 

همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه

تقاضای او همین بود.

همسرم جیغ زد و گفت، وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما.

و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه
گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟

سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود

آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی.

حالا می خوای بزنی زیر قولت: حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم، مرده و قولش
.
مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

نه. اگر به قولی که می دیم عمل نکنیم اون هیچوقت یاد نمی گیره به حرف خودش احترام بذاره

آوا، آرزوی تو برآورده میشه

آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود.

آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام

چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه

خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت:

دختر شما، آوا، واقعا فوق العاده ست.

و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه ; اون سرطان خون داره.

زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد.

بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده ;نمی خواست به مدرسه برگرده.

آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن

 
آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه


آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین


سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی


خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن
 



           
سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:, :: 11:21
ارانوس

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:

لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رودیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم ...لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنیدو ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای قشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب

بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت...

خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیادباهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم من رو به رگبار کتک بست

عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راحتیش تحمل کنی.
بعد از این موضوع عشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم...

اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش..

دوستدار تو (ب.ش)

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بودمعلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان...

لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد...

آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد آغاز کسی باش که پایان تو باشد

 



           
سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:, :: 11:19
ارانوس

 

زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود،
 تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد و بر روي يک صندلي نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه مي‌خواند. وقتي که او نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت،
متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت. پيش خود فکر کرد : بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد.

ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکوئيت برمي‌داشت، آن مرد هم همين کار را مي‌کرد. اينکار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نمي‌خواست واکنشي نشان دهد.
وقتي که تنها يک بيسکوئيت باقي مانده بود،
پيش خود فکر کرد : حالا ببينم اين مرد بي‌ادب چکار خواهد کرد؟ مرد آخرين بيسکوئيت را نصف کرد و نصفش ديگرش را خورد. اين ديگه خيلي پرروئي مي‌خواست!
زن جوان حسابي عصباني شده بود.

در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن کتابش را بست،
چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.
وقتي داخل هواپيما روي صندلي‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه بيسکوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!

خيلي شرمنده شد! از خودش بدش آمد ... يادش رفته بود که بيسکوئيتي که خريده بود را داخل ساکش گذاشته بود. آن مرد بيسکوئيت‌هايش را با او تقسيم کرده بود، بدون آن که عصباني و برآشفته شده باشد.


           
سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:, :: 11:10
ارانوس

http://www.fun-group.info/pic/10-08-2009/G/001.jpg

 

وقتي سارا دخترک هشت ساله اي بود، شنيد که پدر ومادرش درباره برادر کوچکترش صحبت مي کنند. فهميد برادرش سخت بيمار است و آنها پولي براي مداواي او ندارند. پدر به تازگي کارش را از دست داده بود و نمي توانست هزينه جراحي پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنيد که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه مي تواند پسرمان را نجات دهد.

http://www.fun-group.info/pic/10-08-2009/G/002.jpg

سارا با ناراحتي به اتاق خوابش رفت و از زير تخت، قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روي تخت ريخت و آنها را شمرد، فقط 5 دلار.

 

http://www.fun-group.info/pic/10-08-2009/G/003.jpg

 

بعد آهسته  از در عقبي خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوي پيشخوان انتظار کشيد تا داروساز به او توجه کند ولي داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه اي هشت ساله شود. دخترک پاهايش را به هم مي زد و سرفه مي کرد، ولي داروساز توجهي نمي کرد، بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روي شيشه پيشخوان ريخت.

 

http://www.fun-group.info/pic/10-08-2009/G/004.jpg

 


داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه مي خواهي؟
دخترک جواب داد: برادرم خيلي مريض است، مي خواهم معجزه بخرم.
داروساز با تعجب پرسيد: ببخشيد؟!!


http://www.fun-group.info/pic/10-08-2009/G/005.jpg

 

دختـرک توضيح داد: برادر کوچک من، داخل سـرش چيزي رفته و بابايم مي گويـد که فقط معجـزه مي تواند او را نجات دهد، من هم مي خواهم معجزه بخرم، قيمتش چقدر است؟
داروساز گفت: متاسفم دخترجان، ولي ما اينجا معجزه نمي فروشيم.
چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خيلي مريض است، بابايم پول ندارد تا معجزه بخرد اين هم تمام پول من است، من کجا مي توانم معجزه بخرم؟

 

http://www.fun-group.info/pic/10-08-2009/G/007.jpg

 

مردي که گوشه ايستاده بود و لباس تميز و مرتبي داشت، از دخترک پرسيد: چقدر پول داري؟
دخترک پول ها را کف دستش ريخت و به مرد نشان داد. مرد لبخنـدي زد و گفت: آه چه جالب، فکـر مي کنم اين پول براي خريد معجزه برادرت کافي باشد!
بعد به آرامي دست او را گرفت و گفت: من مي خواهم برادر و والدينت را ببينم، فکر مي کنم معجزه برادرت پيش من باشد.
آن مرد ، دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شيکاگو بود.

 

http://www.fun-group.info/pic/10-08-2009/G/008.jpg

 

فرداي آن روز عمل جراحي روي مغز پسرک با موفقيت انجام شد و او از مرگ نجات يافت.
پس از جراحي، پدر نزد دکتـر رفت و گفت: از شما متشکـرم، نجات پسرم يک معجـزه واقعـي بود، مي خواهم بدانم بابت هزينه عمل جراحي چقدر بايد پرداخت کنم؟

 

http://www.fun-group.info/pic/10-08-2009/G/009.jpg

 

دکتر لبخندي زد و گفت: پنج دلار بود که پرداخت شد.

 



           
شنبه 21 اسفند 1389برچسب:, :: 23:11
ارانوس

معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را فهرست وار بنویسند.

 دانش آموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشته های آنها را جمع آوری کرد. با آن که همه جواب ها یکی نبودند اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند:
اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و ... در میان نوشته ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد. معلم پرسید: این
کاغذ سفید مال چه کسی است؟ یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد. معلم پرسید: دخترم چرا چیزی ننوشتی؟
دخترک جواب داد: عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم. معلم گفت: بسیار خوب، هر چه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم.
در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت: به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از : لمس کردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن و عشق ورزیدن.
پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت.
آری عجایب واقعی همین نعمتهایی هستند که ما آنها را ساده و معمولی می انگاریم.

سید محسن علوی



           
چهار شنبه 18 اسفند 1389برچسب:, :: 16:29
ارانوس

معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را فهرست وار بنویسند.

 دانش آموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشته های آنها را جمع آوری کرد. با آن که همه جواب ها یکی نبودند اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند:
اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و ... در میان نوشته ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد. معلم پرسید: این
کاغذ سفید مال چه کسی است؟ یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد. معلم پرسید: دخترم چرا چیزی ننوشتی؟
دخترک جواب داد: عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم. معلم گفت: بسیار خوب، هر چه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم.
در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت: به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از : لمس کردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن و عشق ورزیدن.
پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت.
آری عجایب واقعی همین نعمتهایی هستند که ما آنها را ساده و معمولی می انگاریم.

سید محسن علوی



           
چهار شنبه 18 اسفند 1389برچسب:, :: 16:29
ارانوس

 تصور کن

تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته 
جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخت خوشبخته !
جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست !

جواب همصدایی ها پلیس ضد شورش نیست 

نه بمب هسته ای داره نه بمب افکن نه خمپاره  !

دیگه هیچ بچه ای پاشو روی مین جا نمیزاره  !

همه آزاد آزادن  !
همه بی درد بی دردن 
تو روزنامه نمی خونی

نهنگا خودکشی کردن 

 

جهانی رو تصور کن بدون نفرت و باروت
بدون ظلم خودکامه بدون وحشت و تابوت

جهانی رو تصور کن پر از لبخند و آزادی

لبالب از گل و بوسه پر از تکرار آبادی !
تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه !
اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه  !
تصور کن جهانی رو که توش زندان یه افسانه س

تمام جنگای دنیا شدن مشمول آتش بس

کسی آقای عالم نیست
برابر با همن مردم  !
دیگه سهم هر انسانه 
تن هر دونه گندم !
بدون مرز و محدوده - وطن یعنی همه دنیا  !

تصور کن تو می تونی بشی تعبیر این رویا

 

 

Imagine! By: Siavash Ghomeishi

Imagine! Even if it is hard to imagine

a world where each person is truly fortunate!

 Imagine a world where money, race, and power have no place

a world where riot police is not the answer to the calls for unity

a world with no nuclear bombs, no artillery, and no bombardments

a world where no child will leave his legs on land mines

Everybody free, totally free

no one in pain, no pain!

You wouldn't read in newspapers that

such and such person committed suicide!  See the footnote

Imagine a world with no hatred, no gunpowder

  no cruelty of arrogant, no fear, no coffin

  no cruelty of arrogant, no fear, no coffin

  Imagine a world filled with smile and freedom!

full of flowers and kisses! Filled with up-growing improvements

Imagine! Even if it is a crime to imagine so

even if you'd lay down your life on this

Imagine a world where prison does not exist in reality

where all wars of the world are included in ‘The Ceasefire Treaty

a world where nobody is ‘The Boss' of the world!

people are all equal

Then each person will have an equal share in

each single seed of wheat

No border, no boundaries – motherland would mean the entire world

imagine you could be the interpretation of this dream!

 



           
یک شنبه 15 اسفند 1389برچسب:, :: 15:0
ارانوس

در بدترین ما آنقدر خوبی هست و در بدترین ما آنقدر بدی هست که هیچ یک از ما را شایسته نیست که از دیگران عیب جویی کنیم .



           
سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 17:57
ارانوس
روزي از دانشمندي رياضيدان نظرش را درباره انسان پرسيدند :
جواب داد : اگر انسانها داراي  اخلاق باشند پس مساوي هستند با عدد يک =1  اگر داراي زيبايي هم باشند پس يک صفر جلوي عدد يک مي گذاريم =10 اگر پول هم داشته باشند دوتا صفر جلوي عدد يک مي گذاريم =100 اگر داراي اصل و نسب هم باشند پس سه تا صفر جلوي عدد يک مي گذاريم =1000 ولي اگر زماني عدد يک رفت اخلاق چيزي به جز صفر باقي نمي ماند و صفر هم به تنهايي هيچ نيست ، پس آن انسان هيچ ارزشي نخواهد داشت.

 



           
جمعه 6 اسفند 1389برچسب:, :: 17:56
ارانوس

كوروش كبير :

تو دنيا از سه آهنگ خوشم نمياد :

صداى كودكى از بى مادرى !  صداى مجرمى از بى گناهى ! صداى عاشقى از جدايی.



           
دو شنبه 2 اسفند 1398برچسب:, :: 15:5
ارانوس

 دریا ها نماد فروتنی هستند. در نهاد خود کوه هایی بلند تر از خشکی دارند ولی هیچ گاه آن را به رخ ما نمی کشند

.



           
دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, :: 14:53
ارانوس

هر وقت نا امید شدی برو تو کوه فریاد بزن

خدایا هنوز امیدی هست ؟

آنگاه می شنوی که :

هست . . . هست  . . . هست



           
دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, :: 12:26
ارانوس

تنها راه رستگاري گام زدن در راه راستي است



           
دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, :: 11:56
ارانوس

Agar ensanha midanestand ke forsate bahambodaneshan cheghadr mahdod ast mohabateshan na mahdod mishod.



           
دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, :: 11:50
ارانوس

ensan baraye piruzi afaride shode ast,ou ra mitavan nabud kard,vali nemitavan shekast dad.           Ernest-heminguy



           
دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, :: 11:43
ارانوس

va az miane anhayi ke baraye tamanaye baran be balaye kooh miravand,tanha anani ke ba khod chatr haml mikonand,be khod va khodaye khod iman darand.      antoni chokhof



           
دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, :: 11:31
ارانوس

Azadi, talashe kherad mandaney adami dr jostojuye elate hadesehast. 'Herbert Markoze'



           
شنبه 30 بهمن 1389برچسب:, :: 20:21
ارانوس

Mesle parande bash bar roye shakheye sost avaz mikhanad,shakhe milarzad vali Parande mikhanad,Chon motmaen ast ke parvaz ra midanad。。。。



           
شنبه 30 بهمن 1389برچسب:, :: 20:9
ارانوس

 

انسان بودن یعنی این که وقتی با کسی مشتاقانه کوهی را بالا رفتی اما رو قله حس کردی که ازش بی نیاز شدی یادت نره که اون پایین چه قدر بهش نیاز داشتی. 



           
شنبه 30 بهمن 1389برچسب:, :: 20:6
ارانوس

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 46
بازدید هفته : 241
بازدید ماه : 232
بازدید کل : 167395
تعداد مطالب : 165
تعداد نظرات : 33
تعداد آنلاین : 1